۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۵:۰۷
خاطره ای از زبان مادر شهید تحویلدار
 مبارزه علیه کفر ونفاق از همان دوران کودکی در وجودش به لطف حضرت سید 
الشهدا (ع) نهادینه شده بود . 3 یا 4 ساله بود که با خودم می بردمش توی 
مجالس امام حسین (ع) . روضه که شروع می شد ، مثل کسی که انگار جای دیگه ای 
سیر می کنه ، حال و هواش عوض می شد  . به طوری که با اشک ها و گریه هاش 
جمعیت رو منقلب می کرد و با ناله های او همه شروع به اشک ریختن می کردند .
عشق به امام حسین (ع) توی زندگیش موج می زد . وقتی از فاو (که از شهر های 
مرزیه) برگشته بود می گفت : مادر جان تا کربلا راهی نیست ، اونجا خیلی 
زیباست ، مادر انشاالله راه کربلا رو باز می کنیم و با خودم می برمت کربلا .
 چشم انتظاری خیلی سخته . مخصوصا اگه یه مادر منتظر جوونش باشه . 13 سال از
 شهادتش میگذشت و ازش خبری نبود تا وقتی که رفتم کربلا ، خیلی دعا کردم ، 
انگار منتظرم نشسته بود وقتی برگشتم زنگ زدن و گفتن جنازه اش پیدا شده . 
توی عملیات کربلای چهار به محبوبش حضرت اباعبدالله (ع) ملحق شد . خیلی زیبا
 در آخرین نوشته های به جا مانده از خود مانند ارباب بی کفنش از حق و باطل 
سخن می گوید : ((بدان که این دنیا فریب دهنده است . پس ای جان برادر ، چرا 
ما این دو روز دنیا ، بدنبال دنیا برویم . اگر مردم را می بینی که این چنین
 اند بدان مردم در این دنیا حرص می زنند . بدنبال حق رو که حق سنگین و 
گوارا است و باطل سبک و خوار است و بدان که حال باید به این نصایح گوش بسته
 وعمل کنید و خلاصۀ مطلب دنیا رهگذر آخرت است .))
۹۳/۰۴/۳۱