۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۷:۰۷
داستانی از بزرگواری امام هادی (ع)
شخصی از یوسف بن یعقوب - که مردی نصرانی و از اهل فلسطین بودپیش متوکل ،
سخن چینی کرد. متوکل دستور داد برای مجازات احضارش کنند.یوسف نذر کرد: اگر
خداوند او را به سلامت به خانه اش برگرداند و از متوکل آسیبی به او نرسد،
صد اشرفی به حضرت امام علی النقی علیه السلام پرداخت نماید.در آن موقع ،
خلیفه حضرت را از حجاز به سامرا آورده و خانه نشین کرده بود و از لحاظ
معیشت در سختی به سر می برد.یوسف می گوید:همین که به دروازه سامرا رسیدم با
خودم گفتم : خوب است قبل از آنکه پیش متوکل بروم ، صد دینار را خدمت امام
علیه السلام بدهم ، اما چه کنم که منزل امام علیه السلام را نمی شناسم و من
مرد نصرانی چگونه از منزل امام هادی علیه السلام سؤ ال کنم ، می ترسیدم
کسی قضیه را به متوکل خبر دهد و بیشتر باعث ناراحتی و عصبانیت او بشود و از
طرف دیگر، متوکل هم ملاقات با ایشان را قدغن کرده ، کسی نمی تواند به خانه
حضرت برود.ناگاه به خاطرم رسید که مرکبم را آزاد بگذارم ، شاید به لطف
خداوندبدون پرسش - به منزل حضرت برسم . چون مرکب را به اختیار خود گذاشتم ،
از کوچه و بازارها گذشت تا بر در منزلی ایستاد. هر چه سعی کردم ، از جایش
تکان نخورد. از کسی پرسیدم :- خانه از کیست ؟گفت :- منزلی ابن الرضا (امام
هادی )، است !این حادثه را نشانی بر عظمت امام علیه السلام دانسته و با
تعجب تکبیر گفتم . در این حال ، غلامی از اندرون خانه بیرون آمد و گفت :-
تو یوسف پسر یعقوب هستی ؟گفتم :- بلی !گفت :- پیاده شو!پیاده شدم . مرا به
داخل خانه برد.با خود گفتم : این دلیل دوم بر حقیقت این بزرگوار که غلام ،
ندیده مرا شناخت ! سپس گفت :- صد اشرفی را که نذر کرده بودی به من بدهید.با
خودم گفتم : این هم دلیل سوم بر حقانیت آن حضرت ، پول را دادم و غلام رفت و
کمی بعد دوباره آمد. مرا به داخل منزل برد.دیدم مرد شریفی نشسته است .
فرمود:- ای یوسف آیا هنوز وقت آن نرسیده که اسلام اختیار کنی ؟گفتم :-
آنقدر دلیل و برهان دیده ام ، کفایت می کند.فرمود:- نه ! تو مسلمان نمی شوی
، ولی فرزند تو اسحق ، به زودی مسلمان می شود و از شیعیان ما خواهد شد.سپس
فرمود:- ای یوسف ! بعضی خیال می کنند محبت و دوستی ما برای امثال شما
فایده ندارد، به خدا سوگند هرگز چنین نیست . هر که به ما محبتی نماید بهره
اش را می بیند؛ چه مسلمان باشد و چه غیر مسلمان . آسوده خاطر پیش متوکل برو
و هیچ تشویش و نگرانی نداشته باش ! به همه خواسته هایت می رسی .یوسف می
گوید:بدون نگرانی نزد متوکل رفتم و به تمام هدفهایم رسیدم و برگشتم .پس از
مرگ مرد نصرانی پسرش ، اسحاق ، مسلمان شد و از شیعیان خوب بشمار آمد و خودش
پیوسته اظهار می داشت :من به بشارت سرور خود، امام هادی علیه السلام
مسلمان شده ام
۹۲/۰۲/۲۳